امیر حسین جان امیر حسین جان15 سالگیت مبارک
کوثر جان کوثر جان ، تا این لحظه: 11 سال و 25 روز سن داره
فاطمه مهربونم فاطمه مهربونم ، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

دستت رو به من بده امیرحسین. بیا بیا...

تکرار لحظه با شکوه مادر بودن...

وقتی خدا بی منت، این همه لطف به من می کنه... چقدر من روسیاهم و بنده ای ناسپاس. روزهای شیرین من کنار جگر گوشه هایم لحظه هایی است که باید برای لحظه لحظه اش سجده شکر به جا آورم. من این همه لطف را نمی بینم و این همه دلتنگی لحظه هایم را خط کشیده است... امروز برایم تلنگری بود وقتی که روز شمار بالای وبلاگ پسرم نوشته بود، امیرحسین جان ٤ سال، ٤ ماه، ٤ روز، ٤ ساعت، ٤ دقیقه و ٤ ثانیه با من زندگی کرده، منهای اون لحظه هایی که جز وجودم بوده و با من نفس کشیده... امروز این لحظه های باشکوه مادر بودنم دوست داشتنی تر شده است و این بار با تکرار لحظه ها... امیرحسین، عزیز دلم هر چند مادری مهربان برایت نباشم... ولی پسرم خیلی د...
13 شهريور 1392

کلوچه خوشمزه...

انگار همین دیروز بود کوچولوی مهربون من دستش رو گذاشته بود توی دستم. انگار دنیا رو به من داده بودند... خدای بزرگ همه زیبایی ها رو جمع کرده و یه کوثر به من داده بود تا از دیدنش، بوسیدنش سیر نشوم...  به دل نگیر پسرم... ولی دختر یه چیز دیگه است... دختر که نباشه... چقدر غریبه مادر... چقدر خیره شده بودم به لباس های گل منگولی چین چینشون به گیسای بافته و تاب دادشون، گل سرهای خوشگلشون ...  قربونش برم پاهاش رو بلند می کنه و با دستهاش می گیره. می خنده بلند بلند... چقدر هم زود قلقلکش میاد وقتی می خوای ببوسیش خودشو جمع می کنه و ریز می خنده. اون وقته که شیطنت من و بابا گل می کنه... تا با خنده های شیرینش ... وقتی داداش بالا پای...
9 شهريور 1392

مادر که می شوی...

مادر که می شوی بی شک گم می شوی در این همه احساس مادرانگی. مدتهاست گم شده ام... در احساس مادرانه ام. بارها و بارها غمگین شده ام ولی با شادی هایشان زنده می شوم. بارها افسرده تا شده ام ولی دوباره با خنده هایشان جوان شده ام. وقتی غم غربت به یاد آن همه دوست دلگیرم کرده است بوسه پسرم روی گونه هایم مرا از آن همه خاطره باز هم می کشاند به دریای احساس مادر بودنم... وقتی شکوه کرده ام از اینکه کسی نیست تا با او حرف بزنم دست به سینه جلوی من قد کشیده و همه کسم شده که مامان با من حرف بزن. با من ... چقدر من بی لیاقت شده ام ... این همه کس کنار من بوده و من ... فدای  این همه مهربانی ات بشوم عزیز دلم... چقدر غم باد زده بود دلم... خدایا من ناسپاس را ...
5 شهريور 1392

مهربان کوثرم ... سلاااااااام...

دلم می خواد بنویسم عاشقانه و مادرانه... م...ا...د... ر... مادر... کلمه ای بزرگ... به وسعت درد... وقتی صدای گریه هایش تمام وجودت را می لرزاند و با تمام دردی که می کشی نفس کشیدنش و صدای گریه هایش تو را شاد شاد می کند... و تو با تمام درد چشمانت دنبال کودکت می گردد تادر آغوشش بگیری و آرام شوی و فراموشت شود آن همه درد... و تو باز هم مادر شده ای. این بار زیباتر از قبل... دختری دلبر و دلربا... که خدا تو را نوازش کرده و به تو کوثری زیبا و مهربان عطا کرده است. انا اعطیناک الکوثر... مهربان کوثر من صبح روز ١٤ فروردین ١٣٩٢ ساعت ٠٥: ١٠ دقیقه بیمارستان شریعتی تهران دنیا اومد. چقدر امیرحسین مشتاق دیدن خواهرش بو...
1 ارديبهشت 1392
1